جدول جو
جدول جو

معنی خجل گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خجل گردیدن(بَ اَ دَ)
شرمسار شدن. خجل شدن. شرمگین شدن. شرم کردن. سرافکنده شدن. خجلت زده شدن:
بسختی بنه، گفتش ای خواجه، دل
کس از صبر کردن نگردد خجل.
سعدی (بوستان).
مه روی بپوشاند خورشید خجل گردد
گر پرتو ز وی افتد بر طارم افلاکت.
سعدی.
چو قاضی بفکرت نویسدبحل
نگردد ز دستاربندان خجل.
سعدی (بوستان).
، کنایه از عهدۀامری بیرون نیامدن:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون بعشق آیم خجل گردم از آن.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ بَ بَ کَ دَ)
تهی شدن از چیزی. تعرّی. (منتهی الارب).
- خالی گردیدن سرای یا خانه، بدون ساکن شدن آن.
- خالی گردیدن مجلس، خلوت شدن آن. بدون بیگانه و اغیار شدن آن
لغت نامه دهخدا
(بَ فُ چَ / چِ دَ)
خفه شدن. و رجوع به خفه گردانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تغییر یافتن حال. متغیر شدن حال. (غیاث) :
همین بسست که گردد زبان و حال بگردد
فصاحت سخن عشق صرف و نحو ندارد.
نعمت خان عالی
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ گَ دی دَ / دِ)
اجل گشته. اجل رسیده:
ملک از گفتۀ دلبر خجل شد
اجل گردیده تقصیرش بحل شد.
زلالی، کسانی که ستور از شهری بشهری کشانند بفروختن. (منتهی الارب). چوبدار. جلاّب
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ دَ)
فلج شدن. رجوع به فلج شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوموی شدن: اکتهال، کهل گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به اکتهال و کهل شود
لغت نامه دهخدا
(سُ خوَرْ / خُرْ دَ)
گول شدن. احمق شدن. احمق و ابله شدن، در بیت ذیل از مولوی، معنی وقت تلف کردن. بیهوده وقت گذراندن را می دهد:
کی نظارۀ اهل بخریدن بود
آن نظارۀ گول گردیدن بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ رَ وَ دَ)
خم شدن. دولا شدن. دوتا شدن:
سم یکران سلطان را درین میدان کسی بیند
که پیشانی کند چون میخ و همچون نعل خم گردد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فُ شِ کَ تَ)
ول گشتن. هرزه گردی کردن. آواره بودن. بیکار بودن. دنبال کاری نرفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجل گردیده
تصویر اجل گردیده
اجل گشته اجل رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبه گردیدن
تصویر خبه گردیدن
خفه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گول گردیدن
تصویر گول گردیدن
احمق شدن ابله گشتن
فرهنگ لغت هوشیار